حرف های من

من ملیکا موسوی هستم در مورد داستان های معمولی مینویسم وتمام داستان های من از خودم در می آورم

حرف های من

من ملیکا موسوی هستم در مورد داستان های معمولی مینویسم وتمام داستان های من از خودم در می آورم

عروسک جادویی

یکی بودیکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود یک پسری بودبه نام علی که خیلی تنبل بود اون اصلا درس نمی خواند با مادر وپدرش زندگی می کرد اون یک عروسک ویک گربه داشت که آن گربه  اون عروسک را خیلی دوست داشت هر روز که می خواست آن عروسک را بگیرد علی می امد .یک روزکه علی از مدرسه دیر امد آون گربه آن عروسک را گرفت  وقتی که علی آمد تا علی آمد گربه عروسک را انداخت و عروسک تبدیل به یک آدم شدواو انگار از چیزی ترسیده بود علی تعجب کردوبه آن عروسک گفت تو چرا ترسیدی عروسک گفت ان گربه می خواست من را بخوره عروسک گفت:تو هر کاری که بخواهی من برات انجام میدم فقط من را ازدست این گربه نجات بده علی فکر کرد و گفت تو می توانی درس های مرا بنویسی عروسک گفت باش و از همان روز شروع کرد به نوشتن علی می گفت و عروسک می نوشت.از فردای آن روزعلی دیگر می توانست خودش به درس هایش برسد.قصه یما به سر رسید کلاغ به خونش نرسید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.